خاطره سازی ممنوع

ساخت وبلاگ

هوالمحبوب


شاید اگر اون پست گذاشته نمی شد خیلی از اتفاق ها اون جوری که  باید رخ نمیدادن. ممنون که هستید و حمایتم میکنید و براتون مهمم. از دوستان عزیزی که کامنت خصوصی دادن ویژه تشکر میکنم.
خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 1:16

هوالمحبوب بهار عزیز سلاممیدانم که در شلوغی های آمدنت خیلی ها حواسشان به تو نیست، گم شده ای وسط این همه حس مبهم. کسی دستت را نمیگیرد و مثل عروس های عزیز کرده بر صدر مجلس نمی نشاندت. ما داغ داریم بهار عزیز. داغدار نیامدن ها، نبودن ها و بی خبر رفتن ها.میدانم که میدانی برای آمدن هیچ بهاری چشم انتظاری ک خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 1:16

هو المحبوب من چیز زیادی نمیخواستم، از صرافت عاشقی کردن افتاده بودم که تو رسیدی، خنده هایم را جمع کرده بودم توی بقچه و گذاشته بودم توی پستو که تو رسیدی، داشتم به عادت های بدم خو میگرفتم که رسیدی. رسیدی و خنده های مردانه ات مسحورم کرد. رسیدی و غم ها مجال خوش رقصی نیافتند. رسیدی و در یک چشم بر هم خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 10:51

هوالمحبوب میدونم که برای کسی مهم نیست اما این وبلاگ دیگه آپ نمیشه. چون نوشتن وقتی بهم مزه می داد که کلی آدم خوب دور و برم بودن و نقدم میکردن، وقتایی که از شدت ذوق خوندن کامنت ها اشک تو چشمام جمع می شد، وقتی که نوشتن برام دغدغه بود چون مخاطب هام کارشون درست بود. روزهایی که اگر دو روز پشت سر هم پست نمی گذاشتم حداقل یه نفر بود که حالم رو بپرسه. الان که دو هفته است آپ نکردم و کم کم داره رمز بلاگم یادم میره، واقعا نمیدونم برای کی بنویسم. هیچ وقت از خاله بازی وبلاگی خوشم نیومده که من چون برای کامنت دادم توم باید کامنت بدی. برای کسایی ارزش قائلم که می خونن و بی دلیل دوستم دارن. متاسفانه این روزها تعدادشون خیلی خیلی کم شده:( خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 15:53

هوالمحبوب تجربه ثابت کرده هر دوستی که ازدواج میکنه دیگه نمیتونه دوست باقی بمونه. تجربه ثابت کرده کسی که ازدواج میکنه دیگه نمیاد وبلاگ منو بخونه. تجربه ثابت کرده که تو دیگه نمیتونی هر وقت دلت خواست ببینیش. تجربه ثابت کرده بعد از ازدواج اولویتت رو برای خیلی ها از دست میدی. تجربه تلخ و سخت به دست میاد ولی باید به تنهایی های بعد از ازدواج دوستام عادت کنم. تنهایی هایی که شاید منجر بشه به تعطیلی اینجا. وقتی کسی که باید، نمیاد و نمیخونه و سرش به خوشی هاش گرمه،که اگرم بیاد و بخونه اونقدر فضا براش دور و غیر قابل فهمه که حرفهاش دیگه اون صداقت سابق رو نخواهد داشت! کم کم داره بهم ثابت میشه که همه چیز فانی است. خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب دارم به آینده ی این کشور فکر میکنم و هر روز بیشتر از روز قبل میترسم. دارم به آینده ی نسلی فکر میکنم که در مدرسه های آپارتمانی رشد میکنند و در خانه های تنگ و تاریک قد می کشند و تنها سرگرمی شان فرو رفتن در دنیای بازی های کامپیوتری است. دارم از آینده ی کشوری حرف میزنم که تمام مردم از تمام پشت پرده هایش خبر دارند اما کسی جرات ابراز ندارد. کشوری که آموزش و پرورشش فقیر ترین وزارت خانه اش محسوب می شود و معلمش به خاطر مشکلات مالی خودکشی میکند. کشوری که معلمش همیشه با سری پایین و گردنی کج، دربرابر مدیر و اولیا و دانش آموز ایستاده است. کشوری که خلاقیت را می کشد و حق آزادی را از تو سلب می کند. روزگاری عاشق معلمی بودم، ایده هایی در ذهنم داشتم و میخواستم برای بچه های شهرم، برای قلب های مهربانشان، برای چشم های معصوم شان، برای روح پاک و ذهن های خلاقشان کاری کنم کارستان. حالا چهار سال است که معلمم. تنها کار مفیدی که تا سال پیش میکردم کتاب خواندن برای بچه ها بود، کتاب های مختلف سر کلاس می بردم و کتابخانه در کلاس تشکیل می دادم و تشویق شان می کردم  به کتاب خواندن. امسال به لطف افزایش تعداد دان خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب یک روزی آدم دلش را برمی دارد و می رود؛ آن را می اندازد توی کوله پشتی اش و روی جدول خیابان راه می رود تلو تلو میخورد و دلش را تاب میدهد. گاهی وقت ها هم پنهانش میکند در هزارتوی زندگی. گاهی که نباید صدایش در بیاید توی گنجه ی لباس های زمستانی می اندازدش و در را به رویش قفل میکند. گاهی حواسش نیست و دل بیچاره لا به لای قفسه ی کتاب ها وول میخورد و گرد فراموشی رویش می نشیند. گای دلش را دو دستی میچسبد سفت بغلش میکند و می بوسدش. شبها برایش قصه میگوید، موهایش را شانه میکند و دم اسبی می بندد. قصه میگوید که رامش کند که فریبش بدهد. که نکند از بی توجهی دل بیچاره بپوسد، مریض شود و زبانم لال بمیرد. به روی دل نمی آوری جا مانده بود! این راه بهتری است... به دل قول میدهی که یک روز، بالاخره از خیابانی که در آن جا مانده برش میداری، از کافه ای که روی صندلی های میز سوم جا مانده برش میداری، از پارک ، از سینما از هر جای بی صاحبی برش میداری و به جای اولش بر میگردانی.روی آغوش امنش گریه میکنی و قول میدهی .دل ها میدانند که باید صبور باشند، باید دوام بیاورند، باید بگذرند و لبخند بزنند، باید ت خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب توی خصوصی نوشت های آقا میرزا یه پست جالب دیدم و تصمیم گرفتم من هم خودم رو به این چالش دعوت کنم. چالش دلخوشی های زندگی من: 1- ایلیای نازنین، بوسیدنش، بغل کردنش، بازی کردن باهاش 2-شغلم و نفس کشیدن در فضای مدرسه و بودن با بچه ها 3- شعر خواندن و شعر گفتن حتی اگر چرند باشه! 4- کتاب خوندن و خریدن و حتی نفس کشیدن لا به لای کتابها 5- بودن با الی، حرف زدن و درد دل کردن باهاش 6- آشپزی کردن با عشق مخصوصا وقتی مریم اینا مهمون مون باشن 7- پیاده روی کردن از مدرسه تا خود میدون جهاد و شایدم تا دم خون مون:) 8- چک کردن پیام های تلگرامم 9- وبلاگم 10- نوشتن نوشتن نوشتن آه 11- چای عصرانه در کنار خانواده و گپ زدن های روزانه 12- بافتنی 13- سیب زمینی سرخ کرده با سس فراوان 14- باقلوای پسته ای مخصوص 15- عکاسی از هر چیزی 16- کتابخونه مون 17- شکلات مخصوصا از نوع کاکائویی 18- شیرینی ناپلئونی مخصوص 19- گوجه فرنگی 20- دوست داشتن او + شاید خیلی چیزهای دیگه هم باشه که الان حضور ذهن ندارم و بعدا بهش اضافه کنم. خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب گاهی وقت ها که چیزهای مهمی را از دست میدهیم میچسبیم به چیزهای بی اهمیت و سعی میکنیم برای خودمان عزیزشان کنیم. شاید کانال تلگرامی همین حکم را برای من داشته باشد. یک سال پیش بود که بهار پیشنهاد ایجاد یک کانال برای نشر نوشته ها و معرفی کتاب هامون رو داد و چند روز بعد نویسندگان جوان متولد شد. من و بهار جزو دیوونه های کتاب بودیم و دوست داشتیم این عشق به کتاب رو با بقیه تقسیم کنیم. هدف اصلی مون توی کانال انتشار نوشته های خودمون بود میخواستیم ادای نویسنده ها رو در بیاریم. توی یک سال گذشته برای کانال خیلی تلاش  کردیم. نوشتن، دنبال سوژه گشتن و اضافه کردن نویسنده های جدید. ولی متاسفانه هر کاری کردیم نشد که نشد. قصه ی ما و نویسندگان جوان انگار داره به بن بست میخوره. من دارم آخرین تلاشم رو برای احیای کانال مون میکنم. انگار زنده شدن دوباره ی اون یه جرقه ی کوچیک رو توی زندگی منم روشن میکنه. نویسندگان جوان مجموعه ای از اشعار شاعران معاصر و کهن، مطالب روانشناسی و معرفی کتاب و گاهی فان هست و لا به لای اون ها نوشته های من و گه گداری ادمین های دیگه. خوشحال میشم توی کانال هم میزبان شما باشم. y خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب بعد از مدتها دوباره مینویسم و هی فکر میکنم که چرا من وقتی میخواهم حتما در یک روز خاص، در یک ساعت خاص،  پست؛ نمیتوانم چیزی بنویسم!؟ چند روز پر استرس را پشت سر گذاشتم تا به دیروز برسم. که میان ترس از آمدن و نیامدن سپری شد. قرار بود یک کار بزرگ را انجام دهیم و برای اولین بار تمام مسولیت های یک کار بزرگ را یک تنه به دوش کشیده بودم. خیلی ها با جان و دل همراهم بودند، آمدند و بی منت زحمت کشیدند، ولی تمام نگاه ها به من بود، که چطور میتوانم بعد از تمام کارهای نصفه نیمه ای که رها کرده بودم، برای بار نخست یک وظیفه ی خطیر را به دوش بگیرم و بار بزرگی را به مقصد برسانم. دیروز «اولین مجمع عمومی صنف معلمان غیردولتی استان» بود. من هم به عنوان موسس صنف، رابط بین همکاران و اداره ی کار بودم. باید در این مجمع پنجاه نفر از همکاران، که مدارک عضویت داده بودند؛ حضور میداشتند، تا جلسه ی تصویب اساسنامه و انتخاب هیئت رییسه انجام شود؛ وگرنه تمام زحمت ها به باد میرفت. وسایل پذیرایی حاضر بود، اساس نامه تدوین شده بود، برگه های رای حاضر بودند، ولی تا ساعت ده هنوز به حد نصاب نرسیده بودیم. آن هم در شرایطی که خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب امروز که در مسیر برگشت توی بی آر تی نشسته بودم و مدام گوشی را چک میکردم و عجله داشتم که به بازی حساس امروز برسم؛ یک آن چشمم رفت سمت صندلی جلویی، تو قسمت مردانه. پسرو دختری توی صندلی فرو رفته بودند و غرق خنده و صحبت بودند. حس عاشقانه ای میان شان موج میزد. نیم رخ دختر را میدیدم که با پالتوی قرمز رنگ و شالی سیاه و قرمز دلبری می کرد. یک آن که صورت دختر برگشت سمت من، شناختمش. آیلین بود. با همان دندان های خرگوشی و لبهای قلوه ای، با همان خنده های با نمک آن وقت ها. با همان صورت سبزه ی بانمک. همان وقت ها که ترانه ی جزیره ی قمیشی را دو نفره میخواندیم و مینو روی میز ضرب میگرفت و پریسا عربی می رقصید. هیچ چیزمان به هم نمیخورد. آهنگ مینو آذری بود، آواز ما فارسی و رقص پریسا عربی. ولی همان یک ربع زنگ تفریح را غرق لذت میشدیم جوری که انگار در مسابقات رقص خردادیان شرکت کرده ایم! نمیدانستم در آن لحظه ی خاص چه باید بکنم. منتظر بودم چشم هایش را بدوزد در چشم هایم تا بغلش کنم و ببوسمش و بگویم من هنوز همان نسرین آن روزهایم. اهل رفاقت و پایه برای دیوانه بازی. حتی اگر کل کلاس هم صدا بگویند که آلبوم مم خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب روزی را تصور میکنم که می آیی، می آیی برای ماندن در کنار دلتنگی هایم. روزی که صبحش سبزرنگ است و غروبش سرخی بی نهایتی دارد، جمعه است اما دلگیر نیست. می آیی تا تمام قندهای عالم را در دلم آب کنی. اما تصورت که میکنم دیگر مثل قدیم تر ها لبخندم پت و پهن نیست. دلم غنج نمی رود برای در آغوش کشیدنت. دلم حتی برای یک دل سیر نگاه کردنت هم تنگ نشده است. می آیی، رنگ و نور می پاشی. دل دل می کنی که از من خراب و ویران یک عاشق جانی بسازی. جانان من ولی من دلم را خیلی وقت است که فراموش کرده ام. در تمام روزهایی که دست های یخ زده ام را در جیب های پالتو فرو می کردم و در مسیر برگشت به تمام زمین و زمان بد و بیراه می گفتم. در تمام صبح هایی که با چشم های سرخ شده بیدار می شدم و دنبال بهانه ای برای این همه نبودن میگشتم. تمام روزهایی که گذشت و طی شد و تو نیامدی، جوانی من بود. واپسین روزهای زمستان است و جوانی من در آستانه ی غروبی دلگیر. دیگر عادت کرده ام شبهایم را چگونه صبح کنم که دردش کمتر باشد. عادت کرده ام از مسیرهایی بروم که مجبور نباشم سرم را برای ندیدن خنده های عاشاقنه کج کنم. بلد شده ام با دلم راه بی خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوبگاهی تنهایی بغض کالی است که بیخ گلویت چسبیده و رهایت نمیکند، گاهی شیطنت چشم های دخترکی معصوم است که میدومد قاطی بازی پسربچه ها، گاهی اما تنهایی ، خنده های سرشاری است که پاشیده می شود توی صورتت و تو نمیدانی که در عمق هر لبخند کش داری چه غمی نهفته است. توی تنهایی های هر زنی باید مردی باشد که او را بلد باشد، تمام چم و خم روحش را بشناسد و بداند بدقلقی کردن هایش، بچه بازی کردن هایش، لج بازی کردن هایش، از سر تنهایی و دلتنگی است. کاش همیشه کسی باشد که بی بهانه در آغوشت گیرد و رهایت نکند.تمام ترس زن های عاشق از تمام شدن است. گاهی اما باور نمیکنی و تمام میشود. گاهی اما سراسر دری و کسی حالت را نمیپرسد. خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32

هوالمحبوب هوس عاشقی به سرم زده است. هوس اینکه دستهایی را هوس کنم . هوس کرده ام دلم بلرزد برای صدایی که مرا شیطنت آمیز به نام می خواند. هوس شیطنت کرده ام، که آتشی بسوزانم و مثل بچگی هایم مخفیانه بنشینم و گرمی اش را تماشا کنم و ببینم که چطور مرد همسایه فحش می دهد به زمین و زمان " کدوم احمقی این آتیشو روشن کرده " هوس کرده ام احمق شوم و جلوی مرد همسایه بایستم، شکلک درآورم و با رضایت و نیشخند بگویم " خوب کردم، خوب کردم " گیریم که شیطنت من دست و دل تو را سوزانده باشد، یار غار قدیمی، هوس کرده ام به زخم دست های تو هم بخندم .  هوس کرده ام سودای پیشرفت و آن مهاجرت لعنتی را در گنجه بگذارم و "وطنی" دلبری کنم و آی بخندم به لهجه شیرین عشق! هوس کرده ام به گندمزار کودکی برگردم و این بار رد نگاه باد را بگیرم برسم به دیاری که به من یاد دهد دوست داشتن، زیباست.  هوس کرده ام عاشقی را، آی مرد خوش صدای میدان، کمی دیوانه تر بیا. از اینجا: ماری جوانا خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 150 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 12:32